سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کافه ترانزیــــــــت

دنیای این روز هایش پــــُر است از آدامس های رنگی رنگی ِ توپ توپی

پـــُر از کشف های جدید و شیطنت های بی اندازه

روی دیوار های سپید نقش میزند...نقش کودکی

نقش آدمک هایی که "  آبــــجی " خطابشان میکند

غلط های زندگیش را پاک کنی لازم نیست ... به هَمین راحتی

گیسُوان فر فری  دارد و علاقه ی مبهمی به سر کردن ملحفه

کفش هایی دارد به رنگ قرمز با خال های سپید ..تعصُب دارد به شان

وقتی بگویی کفش هایت مال ِ من است کودکانه باور میکند و لب بر می چیند


صدای ضبط شده ی اذان را هر کجا که بشنود به سمت مُهـــــــر نماز پرواز میکند

انگار که سرشتـــــــــش آمیخته شده با این صدا

دنیای این روز های ما آدم بزرگ ها برایش عجــــــیب است

بزرگ نیرنگ های سیاه و سپیـــــــــد

بیا و یک رنگ باش

مثل آبجی های این روز های  فاطمه ی عزیزم ...





نوشته شده در سه شنبه 92/10/3ساعت 8:45 عصر توسط میـــــــرانا نظرات ( ) |


"به نام خداوند بخشایشگر مهربان "

زرنگ است آن که کلام خدا را بخواند ..اما زرنگ تر آن است که نامش را قبل از کلامش صدا کند.



"حمد و سپاس مخصوص پروردگار جهانیان است "

اون صبحی که با صدای گنجشک پشت پنجره ی اتاقت بیدار می شوی،

پنجره را باز میکنی و به ش میگویی باز چه مرگتِ پشت پنجره ی من نشستی به جیک جیک کردن؟!،

گوش ناشنوای تو ست که حمد و ستایش خدا را در صدای آن پرنده نمی شنود..

خوب ست  روزی که میروی پشت پنجره ی خانه ی خدا بست مینشینی ..بگوید باز چه مرگت است؟!



"مهربان و بخشنده است"

اصلا اینکه می گویند فلانی مهربون ِ..این مهربونی از خودش نیست که!
مهر، بانی دارد، صاحب دارد.وقتی به رحیم بودنش فکر میکنی دلت پر میشود از مهرش ،
 با دیگران مهربانی میکنی..



"صاحب روز جزا "

همون روزی ست که میگویند هی فلانی آن روز دلت پر از مهرش شد و به دیگری مهربانی کردی ها ...این هم مزد ِ دلت.



"تنها تو را می پرستم و از تو کمک می طلبم "

صدای موذن زاده اردبیلی از دیوار حیاط سرک میکشد در خانه .

سجاده ات هم پهنه
بوی عطر یاس در اتاق پیچیده
*می رسی به ایاک نعبد و ایاک نستعین *

فرشته ها عزا میگیرند...ثوابش بنویسند یا دروغ ؟!



" ما  را به راه راست هدایت فرما "
"راه کسانی که به آن ها نعمت داده ای و نه راه ِ گمراهان."
 
/////

می فرمایند :"ما به تو قرآن عظیم و سبع مثانی عطا کردیم ."

حافظ دیوان سروده ،شعر ِ" یوسف گمگشته " اش شده گل سرسبد ِ دیوان حافظ..

سوره ی حمد چه شد ؟ شد سبع مثانی ..شد عصاره ی قرآن عظیم ..

خدا قرآنش ُ خلاصه کرده برای شاگردهای تنبلش..اون هایی که شب ِ امتحانی اند.همون هایی که اسمشون بنده ست ها !

من و تو به شون میگوییم بنده ..خدا میگوید پادشاه ..خلیفه الله .

جای پادشاه که در مزبله نیست ، هست ؟!

پادشاه باید در قصر سلطنت کند ..در فردوس برین .

پادشاهی هست که برای قصر شاهی کند ؟!

پس چه میشود که فلانی برای طلب ِ بهشت پادشاهی میکند ؟

مگه نه اینکه مولامون _علی (ع) _ می فرماید :" .....عبادت احرار را می پسندم."

یا اینکه سیدالشهدا(ع) در جایی می فرماید : "اگر دین ندارید آزاده باشید."

پدر و پسر اصرار به آزادگی دارند !

 می گویی نمی شود گفت آزادگی حتی از قید و بند بهشت و جهنم ؟!

اینجوری میشود که وهب ِ نصرانی که نماز گزاردن بلد نیست من و تو ِ بچه شیعه را تا آخر عمر مدیون میکند .
 آنوقت محمـــــــد حنفی دلش را تا ابد شرمنده میکند چرا که عبادت را ترجیح می دهد به عبودیت ..

بعضی چیزها از یک جاست مثل عبادت و عبودیت.

از یک جا هست اما انسان را به یک جا نمی برد .

اولی آدمی را خلاصه میکند در انجام احکام و نماز .

دومی اما مفهوم دریایی دارد ...دریا را که دیده ای؟..انتهایش را هم مگر دیده ای ؟!

عبد که شوی هم نماز و احکامت را داری هم فدایی شدن برای اربابت را .

اینگونه می شود که می گوید برایم بمیر...میمیری



کـــــــــافه نوشت : تُوی ما را با تُوی خودت درآمیز که من ِ ما هیچ غیر از من ِ تو نداشته باشد ...





نوشته شده در جمعه 92/9/1ساعت 9:52 عصر توسط میـــــــرانا نظرات ( ) |


دلی که برای آمدن  بــــــــــاران  دل دل نکند که دل نیست

نگو که برای نوای " ببــــــار ای باران "ِ کریمی دل دل نمی کنی

اصلا دلی که  "  کلُ شیٍ یرجعُ الی اصله ِ " نباشد دل نیست

دل باید دل باشد ..

قلب نباشد دل باشد !

با هر تپشش محبت حسیــــــــــن (ع) را تزریق کند در جان و نه خون را

دل اگر مریض باشد که سراغ خانه ی دوستــــ را نمی گیرد

مگر آنکه خود ِ دوست پی اش بفرستد

دعوتش کند برای حسینی شدن ...

کافه نوشت :الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین به ولایت امیرالمومنین و الائمه معصومین...




نوشته شده در سه شنبه 92/8/14ساعت 3:3 عصر توسط میـــــــرانا نظرات ( ) |

 

به نام خدای آب و آینه



من   " ضــــــــدی  " دارم

آنقدر فریب کار که آن را  " خـــــــــود  " پنداشته ام

حالا

من از خود برای تو شکایت آورده ام . . .

...فاضل نظری....

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/8/8ساعت 3:56 عصر توسط میـــــــرانا نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin