پيام
+
پرسيــــــــــدم که حالا چه کرد با تو ؟
اشاره کرد به سينه اش، بعد بشکـــــن زد.
مثل وقتي که فندک ميزنـــــــــي ها !
يعني ســــــــــوخت ...
اشاره کرد به لبش ، بعد اداي سوزن زدن درآورد.
يعني دوخــــــــــــت ...
همين، دل را سوخت و لب را دوخت.
سوخت و دوخت ...
چه کيفي هم ميکرد؛ سرحال ،سالم.
لپ هاش گل انداخته بود ،انگار الان از حمام آمده باشد!
همين...سوخت و دوخت.

غزل صداقت
92/9/5
کافه ترانزيت
حکايت شعر عطار ِ...شنيدي که؟! "عالم پر است از تو/ غايب منم ز غفلت/
تو حاضري و ليکن من آن نظر ندارم/
نه نه تو شمع جاني پروانه توام من/
زان با تو پر زنم من کز تو خبر ندارم"
کافه ترانزيت
.