پيام
+
پسر گرسنه اش ميشود ، شتابان به طرف يخچال ميرود
در يخچال را باز ميکند
عرق شرم ... مينشيند بر پيشاني پدر
پسرک اين را ميداند
دست ميبرد بطري آب را بر ميدارد ... کميآب در ليوان ميريزد
صدايش را بلند ميکند ، " چقدر تشنه بودم "
پدر اين را ميداند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ...
عليرضااحساني نيا
92/9/24
کافه ترانزيت
.
ياسيدالکريم
:'(
||عليرضا خان||
:'( :'(