با فعال سازي تلفن همراه، مي توانيد بدون اتصال به اينترنت و از طريق پيامک اقدام به ارسال پيام عمومي و نظر در پارسي يار نماييد.
براي ارسال پيام به پارسي يار، کافيست + در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
براي ارسال نظر برای آخرين پيامي که با پيامک به پارسي يار فرستاه ايد، کافيست ++ در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
در ازاي ارسال هر پيامک براي پارسي يار مبلغ 130 ريال از اعتبار کاربري شما کسر خواهد شد.
براي بارگذاري فايلهاي رسانه اي اينجا را کليک کنيد.
در بخش آدرس رسانه، کليه آدرسهاي تصويري، آدرسهاي صوتي با فرمت mp3، wav، wma، mid و آدرسهاي فيلم با فرمت mp4، wmv، 3gp، 3gpp، avi، mov، flv و آدرسهاي فلش با پسوند swf پشتيباني مي شود.
همچنين کليپهاي مربوط به سايت آپارات، با لينک مستقيم آن کليپ پشتيباني مي شود.
توجه : برچسب هاي زير در متن ارسالي شما قابل استفاده است. در حين ارسال پيام براي
هر کاربر، داده مربوط به آن کاربر جايگزين اين بر چسب ها مي شود.
*pb:BlogNic* : عنوان کاربر در پارسي يار
*pb:BlogAuthor* : نام و نام خانوادگي مدير وبلاگ
*pb:BlogTitle* : عنوان وبلاگ
*pb:BlogUrl* : آدرس کامل وبلاگ
گزينه ها:
هر گزينه بايد در يک سطر مستقل قرار گيرد. گزينه ها با کليد Enter جدا شوند.
براي هر پيام حداقل دو و حداکثر ده گزينه قابل تعيين است.
+عمليات طريق القدس حسابي مجروح شده بود.
دسته جمع رفتيم ملاقاتش.
دستش شکسته بود.بدنش هم شده بود آش و لاش.
با اين حال آنقدر قشنگ لبخند مي زد که انگار نه انگار مجروح شده.
روي گچ دستش با خط زيبايي نوشته بود:
* خميني سلامت باشد*
___________
شهيد عليرضا عاصمي
فرمانده واحد تخريب قرارگاه کربلا
+وقتي پيدايت مي کنم،
نه نارنجکت تهديدم مي کند، نه سر نيزه ات ...
نه در قمقمه ات آبي مانده، نه در خشابت فِشنگي
تنها ساعتت کار مي کند
که هنوز به وقت ديروز تنظيم است!
او کيست؟
اهل کجاست؟
از کدام لشکر، کدام گروهان؟
در سکوت بر و بر نگاهم مي کند،
پلاکي که حافظه اش را از دست داده است....
+يک بار به او گفتم :
که چه چيزي از خدا ميخواهي اين گونه بيتابي ميکني؟
گفت: " من از خدا ميخواهم که آتش قيامت را در همين دنيا نصيب من کند."
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شهيــــد طلبه حامد سروري
+تمام روز به فکرش بودم. خواب ام نمي برد. انگار کسي در مي زد.
فانوسي از طاقچه برداشتم. حياط مثل روز روشن بود.
فانوس را خاموش کردم. نور از اتاق کناري ساطع مي شد.
در را باز کردم . دو مرد توي اتاق نشسته بودند.
مرا که ديدن بلند شدند. يکي از آن ها که نوزادي در بغل داشت، گفت:
پسرت را آورديم.
گفتم:
پسرم رشيد و رعنا است.
گفتند:
به صورت اش نگاه کن!
ديدم راست مي گويند ونوزاد را بغل کردم. نوزاد خنديد
صداي خنده اش توي گوش ام بود که بيدار شدم.
وقتي تابوت اش را در همان اتاق گذاشتند. اثري از قد و بالايش نبود.توي
يک بقچه جاشده بود.هم قد يک نوزاد... - کافه ترانزيت
البته نه اشکال ظاهرا از خواندن بنده بود که خدانکند را خدا کند خواندم . درست و بي اشکال است . پوزش مي خواهم .نظرات قبلي را با اجازه حذف مي کنم . - عدالتجويان نسل بيدار
+آنه !
تکرار غريبانه ي روزهايت چگونه گذشت؟
وقتي روشني چشمانت در پشت پرده هاي مه آلود اندوه پنهان بود
با من بگو از لحظه لحظه هاي مبهم کودکي ات ...
از تنهايي معصومانه ي دست ها ..
آيا ميداني که در هجوم درد ها و غم هايت ،
و در گير و دار ملال آور زندگي ات
حقيقت زلال ِدرياچه ي نقره اي نهفته بود ؟!
...و اينک آنه !اکنون شکفتن و سبز شدن در انتظار توست ...
:)
+پسر گرسنه اش ميشود ، شتابان به طرف يخچال ميرود
در يخچال را باز ميکند
عرق شرم ... مينشيند بر پيشاني پدر
پسرک اين را ميداند
دست ميبرد بطري آب را بر ميدارد ... کميآب در ليوان ميريزد
صدايش را بلند ميکند ، " چقدر تشنه بودم "
پدر اين را ميداند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ...